فریاد شوق بر سر
هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه
یکی کودک یتیم:
کاین تابناک چیست
که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد:
چه دانیم ما که چیست؟
پیداست آنقدر که
متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی
گوژپشت و گفت:
این اشک دیده من
و خون دل شماست
ما را به رخت و
چوب شبانی فریفتند
این گرگ سالهاست
که با گله آشناست!!
پروین اعتصامی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر