۱۳۹۴ مهر ۳۰, پنجشنبه

#تهران #ایران دختركان بي پناه در سر چهارراهها .....


دختركان بي پناه در سر چهارراهها .....



سرخی چراغ قرمز راهنمایی و رانندگی مثل دستور ایستی‌ست که می‌بایست بر اساس آن پشت خط افق کشیده شده در عرض خیابان توقف کنم.ناخودآگاه توجه‌ام به عابرینی که عرض خیابان را طی می‌کنند جلب می‌شود.در میان آدم‌های مختلفی که از این سوی خیابان به آن سو می‌روند، دخترکی توجه‌ام را جلب می‌کند که با در نظر گرفتن وضعیت جسمانی‌اش با کمی ارفاق ۱۵-۱۶ساله به نظر می‌رسد.نیرویی عجیب حس کنجکاوی‌ام را برای سرک کشیدن در زندگی این دختر نوجوان تحریک می‌کند.چراغ سبز می‌شود... مجبورم حرکت کنم. اما آن سوی چهارراه در اولین فرصت توقف می‌کنم وبه سمت دختر گل فروش باز می‌گردم.درابتدا از دیدن من بسیار خوشحال می‌شود. با گمان اینکه قصد خریدن شاخه گلی از او دارم به سویم می‌آید.با شنیدن این جمله از سوی من که می‌خواهم چند دقیقه‌ای با تو صحبت کنم، اخم در چهره‌اش نمایان می‌شود، غرورمردانه‌ای را در گلویش می‌اندازد و می‌پرسد در مورد چی؟ پاسخ می‌دهم در مورد زندگی‌ات.طفره می‌رود و از من دور می‌شود. با اصرار زیادی که از من می‌بیند در اوج بی‌حوصلگی به پرسش‌هایم پاسخ می‌دهد....مریم ۱۷ سال سن دارد. حاصل ازدواجی نافرجام میان پدری معتاد به شیشه و مادری عصبی‌ست.سه خواهر بزرگ‌تر از خود دارد که دو تن از آنها نیز در انتخاب همسر خود سرنوشتی بهتر از مادرشان نداشته‌اند. خواهرش وقتی تصمیم گرفت برای دومین بار شانسش را در زندگی مشترک امتحان کند، زن مردی شد که حدود بیست سال از او بزرگ‌تر است..اما خواهر ديگرش یک بار ازدواج کرده و دو سال پای زندگی مشترکی مانده است که نیمی از این عمر کوتاه را در جنگ و دعوا بوده است.با جدا شدن از شوهر اولش با پسری آشنا می‌شود و به امید داشتن سرپناهی به عقد موقت او در می‌آید. حمید پس از پایان مدت صیغه موقت معصومه را به حال خود‌‌ رها می‌کند و تن به عقد دائم نمی‌دهد.مریم از پدرش می‌گوید که هیچگاه برای آنها پدری نکرده است. از قفل و زنجیری که درست فردای روزی که پدرش فهمید، مریم برای امرار معاش درفروشگاه کیف و کفش فروشی مشغول به کار شده است به دست و پایش زد و او را درحیاط خانه محبوس کرده سخن می‌گوید.اما مریم گمان می‌کرد که این بار آخری است که پدرش او را برای کارکردن کتک می‌زند.او در حالی‌که با پشت دست اشک‌های روی گونه‌اش را پاک می‌کند، می‌گوید: چند ماه پس از آن کتک مفصلی که از او خوردم دوباره دریک مغازه دیگر مشغول به کار شدم.اما نمی‌دانم او از کجا محل کار جدیدم را پیدا کرده بود.یادآوری این خاطره لرزه در اندام نحیف این دختر می‌اندازد بغضش می‌ترکد و به صدایی لرزان می‌گوید: آقا نمی‌دونی چه بر سرم آورد. جلو مردم خوار و خفیفم کرد و بد‌ترین فحش‌ها را نثارم کرد. مریم که درخانه پدر جایی برای ماندن ندارد و مادرش از ترس ناپدری‌اش اورا به خانه ی بخت دومش راه نمی‌دهد برای سکنی کردن، در خانه خواهر‌هایش همواره در رفت و آمد است.
رفت و آمدهایی که او را ملزم به تحمل نگاه تحقیر آمیز شوهر خواهرهایش کرده است. او کار کردن را برای محتاج دیگران نبودن انتخاب کرده است.مریم، دخترک گل فروش نمونه هزاران هزار دختر وزناني است كه به دليل نداشتن پشتوانه هاي دولتي كه در هر كشوري وجود دارد تن به هر كاري ميدهند تا بتوانند فقط زنده بمانند به اين زندگي  ميگويند ”زندگي زير خط مرگ” !!
iran #تهران #ایران 
#قزوين، #تنكابن #ایرانشهر #ساری #خوزستان #دزفول
#استان #دماوند #شهرستان #اسلامشهر #شهرستان  #فیروزکوه #پردیس #ری #رباط‌کریم #شمیرانات #ورامین #پاکدشت #شهریار #ملارد #قرچک 
#ايران #استان_تهران #دماوند #اسلامشهر #شهرستان  #فیروزکوه  #پردیس #ری #رباط‌_کریم #شمیرانات #ورامین #پاکدشت #شهریار #ملارد #قدس #بهارستان #قرچک
#قوچان #بلوچستان #بندرعباس #کرمان #مهاباد #اهواز #اراک  #تهران #کرج #اصفهان #کرمانشاه #شیراز #تبریز #رشت#آبادان #اردبیل #مهاباد #سنندج #زاهدان #ایران #شیراز #تهران  #اصفهان #مشهد #تبریز 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر