۱۳۹۴ فروردین ۲۴, دوشنبه

ایران - دل نوشته هاي خانم شعله پاكروان مادر ريحانه جباري

ایران - دل نوشته هاي خانم شعله پاكروان مادر ريحانه جباري
تاچند ماه پیش ، این تکه کاغذ کوچک در کیفم بود . حاصل روزهایی که هنوز امکان ملاقات حضوری بود . سالن بسیار بزرگی در زندان اوین که دهها میز و صندلی هر هفته میزبان خانواده ها و دختران زندانی شان بود . در همین سالن زنان زیادی را دیدم که بعدها اعدام شدند . شهلا جاهد را با آن جثه ریز و دمپایی پاشنه دارش در همین سالن در آغوش گرفتم . طیبه و فاطمه و فاطمه و کسان دیگر را .
روان یکایک شان شاد و آرام . همه روزها به زنان و مردان با شرف ، مادران و پدران فداکار شاد و مبارک .
***
زیبایی بهار پر شکوفه مهمان چشمهایتان .
عید نداشتم و دوهفته از تهران خارج شدم . در دل طبیعت بکر و زیبا با عزیزانی به گفتگو و تبادل نظر پرداختم . و صد البته چند روزی هم در تنهایی و سکوت گذراندم . تمام وقایع پر تب و تاب سال گذشته که از پانزدهم اسفند شروع شده بود مثل برق جلوی چشمانم میدوید . چقدر دلم میخواست روز به روز وقایع را بازگو کنم . از پانزده اسفند نود و دو تا هجدهم فروردین نود و سه . روزی دوگانه . هم تولد من و هم روز صلح و سازش تاریخی در محل اجرای احکام . بیش از هشتاد انسان بزرگوار از اقشار فرهنگی و هنری و علمی و دانشگاهی زیر یک سقف قرار گرفتند تا با بیانی گرم و انسانی باعث ایجاد تفاهم شوند . نشد .
اما در آن جلسه صلح و سازش چند هدیه تولد گرفتم . مهمترینش ، در آغوش گرفتن و بوسیدن ریحان بعد از بیش از دوسال . مثل یک ملاقات حضوری . امسال هم هجدهم فروردین آمد و رفت . بی ریحان .
یکی از هدایایی که گرفتم ایمیلی حاوی یک شعر بود . در تنهایی و خلوت تفکر ، این جملات را خواندم :
هنــوز از پس این زخــم ها تنت گرم است
هنوز هستی و پشتم به بودنت گرم است
هنــوز ردِّ لبانـــم به صورتت باقــی ست
و جای بوسه ی من روی گردنت گرم است
اگــر چـــه ابری و سرد است روزهـــا اما
هوای ناحیه ی چشم روشنت گرم است
درست مثل گذشته _گذشته های عزیز_
سرم به چیدن گل های دامنت گرم است.
.......
[سکوت می کنی و حرف می زنم یک ریز
سکـــوت می کنی و جار می کشد پاییز]
تو مرده ای!_و حقیقت چقدر بی شرم است_
حقیقتی که همیشه سیاه بود و سیاه
مرا به جای تو بر روی دست ها بردند
به عـــزت و شرف لا اله الا الله
تو مرده ای و به جز تو کسی نمی داند
کــه ......و..........و........... یعنی چه!
تو مرده ای و به جز من کسی نمی داند
غذای سرد شده روی میــــز یعنی چه!
پس از تو جای عبورت همیشه می سوزد
دلـــم برای منِ پشت شیشه می سوزد
دلـــم برای منِ بی کس جدا مانده
دلم برای من این میهمان ناخوانده...
.........
دلم برای تو...[ تو یک ضمیر قربانی ست]
دلم برای تو...[اکنون تویی که دیگر نیست]
......
نمانده تا تو به جز این طناب آویزان
بیــا و شر مرا از سر خودم کم کن
لگد بزن بــه تن چارپایه ی چوبی
بیا و محض رضای خدا تمامم کن.
ناگفته پیداست که با چهار خط آخر موافق نیستم . برای هیچکس .
دوستی مرا لعل خونین جگر لقب داده و مبارکباد گفته . صدها پیام مهر آمیز که نام مرا در کنار گل خزان زده ام ریحان آورده اند . از همه شان سپاسگزارم .
فقط جای یک مبارکباد خالی بود . تلفن زنگ میزد . صدایی مهربان و شاد میگفت سلام بر عشششششقممممم. تولدت مبارک . بدون استثنا هر سال هدیه ای برایم تدارک دیده و در اولین ملاقات به دستم میرساند . یک بلوز یا یک کاردستی یا کیفی دست دوز . سال گذشته تابلوی زیبای نقاشی روی چرم را هدیه گرفتم . چند روز بعد از هجدهم . به تازگی قابش کرده و روی دیوار خانه ام زده ام . جای تبریک کلامی و هدیه اش تا آخر عمرم خالی خواهد بود .
دو هفته است که به مزار ریحان نرفته ام . دیگر بویش را هم گم کرده ام . فردا با شوق فراوان به دیدارش خواهم رفت .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر