۱۳۹۴ شهریور ۲, دوشنبه

زني را مي شناسم من .... !




زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد عزم سفر دارد

زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود رزم می خواند
نگاهش ساده و عاصي
صدایش شاد و پر غوغاست
امیدش در دل فرداست


زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
زني در فكر يك طغيان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان


زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی


زنی را مي شناسم من...!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر