در خواب ديدم
قلب شکنجه گاه
های شیاطین را
در صبح ارغوانی
ميهن
که با طنین روشن
آواز عاشقان
پیوسته می تپید
دیدم عصا و تخت
سلیمان را
که موریانه ها
از پایه خورده
بودند اما هنوز او
با هیبت و مهابت
خود ایستاده بود
زیرا که مردمان
باور نداشتند که
مرده ست!
و پیکر و سریرش
، در انتظار جنبش بادی بود....
وانگه به ناگهان از خواب بر جهيدم و گفتم:
آي مردمان او مرده است بپاخيزيد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر